هی روزگار
الکی بگم جدا شیم تو بگی نمیتونم !
همه چیز را نباید گفت گاهی آدمها توی سکوت هم را دوست دارند ! توی سکوت هم را میفهمند ... من عاشق آدمهایی میشوم که دردهایم را توی سکوت میفهمند که توی سکوت درکم میکنم !
که میشود گاهی برایشان ناز کرد و گاهی نازشان را خرید ! گاهی الکی ادا در بیاوری که نمیخواهی ببینیشان که خسته شدی از حضورشان و بعد آنها با مهربانی نگاهت کنند !
آدم باید بتواند برای بعضی ها ناز کند ! آدم باید بتواند ناز بعضی ها را بکشد ! که بشود گفت دوستشان دارد ... که برود روبرویشان بنشیند هی منت بکشد هی معذرت بخواهد ... که بخشیده شود ... که هی دلش قرص تر شود که کسی هست ! همیشه هست که هی بیشتر از قبل مهربان شود فقط به خاطر یک حضور ! که هی بنشیند خدا را شکر کند ...
کسی که باشد یک هو همه ی دنیا میشود هیچ ...
آدم باید بتواند بعضی وقتها ناز کند !
آدم باید بتواند بعضی وقتها ناز بخرد ! که هی بخواهد که یک نفر بیاید روبرویش بنشیند بعد او هی اخم کند که یعنی نبخشیده است و هی توی دلش بخواهد دستهایش را باز کند آدم روبرویش را بغل کند و بگوید اصلا همین طور که هستی دوست داشتنی هستنی ...
آدم باید یکی را داشته باشد که نگاهش را بفهمد ! که دروغش را بفهمد که بفهمد عشق توی دلش میجوشد و با غرور میگوید بودنت با نبودنت فرقی ندارد !
جمعه 18 شهریور 1390 - 4:46:11 AM